و در این وادی پر ترس و هراس
دل من
که به اندازه یک وسعت بی حد تنهاست
با صدایی که فقط
خدا می شنود
زار می گرید زار
قاصد خوش خبری نیست مرا ؟
آبی اوایی
به کجا می رود این اسب نسیم
خانه عشق کجاست
گل شب بو به کجا می شکفد
روزها در پی هم می گذرد
گل یاسم تنهاست
ساقه هایش خشک است
و به هنگام طلوع خورشید
این تن سرخ شفق رنگ صبا
بی تاب است
کاروان سحر از کدام سو می گذرد
کاروانی که به مهمانی اخگر رفته است
مثل نیلوفر عشقی که شکست
ساقه سبز شکوفایی مهری که نشست
گل یاسم تنهاست .
کیست آرامش آرام بلند
تا سر زیبای یاس مرا
با سر انگشت لطیف
شانه زند .
و به اندازه یک راهبه
در صومعه تنهایی
بنشیند آرام .
و به اندازه آرامش خورشید
تو را
همواره
گرم وشیرین و چه دلخواه
تو را
دریابد .